دلم میخواهد فریاد بزنم که فهمیدم!

درباره چی؟

تو این همه مدت فهمیدم سخت ترین بخش اینه که شروع کنی، بقیه اش خودش میره جلو! اما شروع کردن یه انرژی اولیه ای زیادی لازم داره. نمیدونم خلقت هم با همین سختی انرژی اولیه بوجود اومد یا چی؟!
به هر حال، فهمیدم!
از شب سال تحویل ۱۳۹۹ شروع شد. داشتم یه فیلم از داستان واقعی یک نقاش خانم رو میدیدم که مربوط به قبل از شروع جنگ های جهانی بود. با چه سختی و مخالفت خانواده (در دنیای غرب تازه! ) همت کرد و تونست به تحصیلش ادامه بده با وجود اینکه مجبور بود از خانواده جدا بشه! معتقد بودن این چیزا شغل نیست و مخصوصا زن که نمیتونه از این کارا بکنه. (بماند که من زن نیستم و داستان اصن این نیست)
خلاصه که با بدبختی درسشو خوند، ادامه تحصیل تو رشته معماری داد که اصلا خانما اجازه تحصیل توش نداشتن! جنگ شروع شد و تر زد به کاسه کوزه زندگی این آدم و شوهر خیانت کار و بچه کوچیکش ولی خب نا امید نشد و مهاجرت کردن یه کشور دیگه ادم اثر گذاری شدن تو دنیا. یه کارای عجیب غریب کرد چون کارآفرین بود دیگه! باید نشون بدن که کارآفرینا بر خلاف آب شنا میکنن. نه لزوما همشون ولی خوب فیلما اینجوری میسازن که ذهن مخاطب درگیر شه و چیزی به اسم امیدواری تو جوامع شکل بگیره و رمق و انرژی برای حرکت و راه اندازی چرخ سرمایه دار اصلی انجام بشه. همینجوری ذهن آشفته و درگیر من از اینور به اونور میپره و اون شب هم همین فکرا توش میرفت و میومد. چیزی که در کل داشت نشون میداد این بود که زندگی هیچیش دست خودت نیست ! پیامش این بود که ای ملت ! بدونین که نمیشه خیلی چیزا رو کنترل کرد . دست من و شما نوعی نیست. نمونه اش همین ویروس کرونا کوید ۱۹ ! اصن چه کرد با دنیا…
دنبال راه حلش بودم، ختم شد به اینکه شل کن. کی میدونه چند لحظه دیگه کی زندس ! من مرده شما زنده…
یه جوری باید لذت ببریم که انگار آخرین هوا رو میدیم تو ریه هامون و پمپاژ جریان خون رو تو تمام نقاط بدن حادث میشیم. شایدم یه عمر هزار ساله نوح داشتیم. اینا رو ولش ، همه چی رو ولش . حالی خوش باش عمر بر باد مکن.
تو سرم داد میزد که باید به خیلی ها بگم، همش میگفت فهمیدم ! فهمیدم! فاز ارشمیدس که پرید بیرون و داد میزد. اما خب من که زندگی دیجیتالی رو ترجیح داده بودم جایی نمیتونستم برم داد بزنم فهمیدم. این شد که اینجا تاسیس شد و البته بماند که الان اواخر خرداد ۹۹ هست. سختش اینه که شروع کنی ! سه ماه تموم طول کشید تا درونن به این نتیجه برسم که چی بگم ولی همون طور که فکر میکردم خودش میره جلو و من فقط دارم انگشتام رو روی صفحه کیبورد تکون میدم و صدای تلق تلق دکمه ها رو میشنوم. من گوینده نیستم و تمام!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.