دلم میخواهد فریاد بزنم که فهمیدم!

استرس دوست داشتنی

غذا

دوباره فکر کردن به اینکه چی بگم اذیت میکرد که یهو جرقه از انباره کاه شروع شد و رسید به اینکه فهمیدم استرس چیز بدی هم نیست! میشه گفت تمام چیزایی که تو این سیاره(زمینو میگم) وجود داره دو قطبیه! خوب در برابر بد و هزار مثاله دیگه که همه دانایین در برابر من نادان. تو دلم داشتن رخت میشستن امروز، به خاطر تغییر و تحولی مثبتی که خودمون داریم رقم میزنیم و کلی آرزو براش داشتیم. میشه گفت شاید انرژی نهفته شده سالیان پیش داره یواش یواش آزاد میشه و ما رو به انفجار در واقعیت نزدیک میکنه. کوانتوم عجب چیزیه! اول خلق میشه تو دنیای فرکانسی بعد به زور میاد تبدیلش میکنه به ماده و رخداد و پدیده. چه سخن اندیشمندانه ای شد :)) صد البته من گوینده نیستم و فقط دارم تلق تلق میکنم رو دکمه ها مثه همیشه. درسته این سومین نوشته است ولی سالهاست واسه خودم تایپ میکنم و با هم کار میکنیم. اون میگه و من تکون میدم، اینطوری هم شده که اون فکر میکنه و حرف میزنه و من فقط دهن رو تکون میدم:)) البته منظورم از اون جن و پری نیست واقعا! منظورم اندیشه است. شاید بصورت عملی شد تیکه تیکه شدندش رو ببینیم.

خلاصه روزم رسید به جایی که مجبور شدم ازش حرف بزنم و همین که به این استرس توجه کردم و آگاه شدم واقعا کمتر شد و البته فهمیدم که بدم نیست. بودن هر چیزی یه حکمتی داره یه وقتایی باید انتظار رو کشید و یه وقتایی باید استرس رو چشید. انگار فعل و انفعالاتی تو بدن اتفاق میفته نه تنها بدن فیزیکی بلکه همه شون با هم دارن یه کارایی میکنن. فکر کردن به اینکه دقیقا اینا دارن چی کار میکنن یکم پیچیده میشه ولی خب بنظرم اینطور میاد معمول آدما وقتی دارن غذا میخورن به این فکر نمیکنن خب الان دقیقا غذا وارد کجای بدنم شد، بعدش کجا میره و بعدش و …. میخورن و حالش رو میبرن. اینم شبیه همونه وقتی استرس داریم یا یه اتفاق غیر منتظره پیش میاد، همه بدن های ما دارن با هم یه تعاملاتی انجام میدن. شاید دارن یه چیزایی رو میسازن شبیه یه خالق! یا شایدم دارن با هم یه سری چیزا تعامل میکنن که ما نمیدونیم پشت پرده داستان چیه ولی میشینیم تا ببینیم نتیجش چی میشه. میتونه این استرس رو با اسم نامگذاری کنیم “انرژی فشرده شده ساختن” که یک دفعه ای از یه جا میزنه بیرون حالا اینکه بد میسازه یا خوب الان مد نظر نیست. اون چیزی که ساخته میشه برداشت و قضاوت ما از اون دو قطبی بودنه میشه که مثلا من تعبیرش میکنم خوب یکی دیگه تعبیرش میکنه بد. مثه این میمونه که من طرفدار تیم یه رنگی هستم و دوست دارم ببره وقتی گل میزنه میشه خوب وقتی تیم حریف گل میخوره میشه بد. ولی اتفاق یکیه و ممکنه هر دو طرف هوادارا استرس داشته باشن. جالبیش اینه که اون استرسه دو طرف با هم جمع شد و یه چیزی رو بوجود آورد. یه لحظه رو ساختن ! نمیدونم میشه زبون ساخت و ساز رو یاد گرفت و کنترلش کرد یا نه ولی همین که آدم یه کم بفهمه چی به چیه میتونه یه امتیاز خوب باشه خودش . مگه نه؟


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.